هدیه آسمونی

اولین سکسکه هدی جون

سلام هدی جونم خوبی مامانی؟ دلم برات یه ذره شده... وای که چقدر دیر می گذره روزا... کاش زودتر آبان بشه و تو به دنیا بیایی عزیزکم... تو همه چیز منی دختر گلم.. خیلی خوشحالم که خدا یه دخمل ناز توی دلم گذاشته ایشالا خدا همیشه تو رو واسم نگه داره مهربونم...  راستی مامانی یه چیز جالب..... امروز من روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم با گوشیم بازی می کردم که یه دفعه حس کردم داری یه جور خاصی تکون می خوری... تکونای آروم و پشت سر هم... به فاصله هر دو یا سه ثانیه مثل حالت نبض توی دلم تکون می خوردی اولش تعجب کردم  به خاطر همین برای این که مطمئن بشم رفتم توی سایت از اونجا فهمیدم که دخترک من داره سکسکه می کنه... ...
3 مرداد 1393

ضعف شدید مامان فهیمه

سلام دختر گلم خوبی مامانی؟ عزیزم من خیلی دوستت دارم و همیشه مواظبتم که حالت خوب باشه و اذیت نشی توی دلم مامان جونم... دخترک من، من همیشه دوس دارم که خونمون تمیز باشه و ریخت و پاش نباشه واسه همین هر روز خونه رو تمیز می کنم و کارای خونه رو تند تند انجام میدم البته بابا امینم خیلی کمکم می کنه ها ولی خوب دوس دارم بیشترشو خودم انجام بدم تا خیالم راحت باشه.... ولی مامانی یه روز خیلی از خودم کار کشیدم. کمد دیواری رو تمیز کردم یه سری وسایل سنگین توشو جابجا کردم به خاطر همین حالم خیلی بد شد ضعف شدید گرفتم.. سرم خیلی گیج می رفت توام توی دلم خیلی بی تابی می کردی انگار که توام خسته شده بودی... نزدیک افطار بود که بابا امینو صدا کردم و گفتم که حالم...
1 مرداد 1393

خرید تخت و کمد هدی خانوم

سلام دخترک عزیزم خوبی قربونت برم؟ تو جیگر منی مامان جونم.... عاشقانه دوستت دارم هدیه آسمونی من.... مامانی ما چند روزه داریم می گردیم تا برات تخت و کمد خوشکل بخریم ولی چند جا رو که گشتیم خوشمون نیومد... من و مامان جون و خاله فایزه توی گرمای تابستون اونم توی ماه رمضون هی داریم از این مغازه به اون مغازه میریم تا هدی خانوم روی یه تخت ناز و راحت بخوابه.... البته من که روزه نمی گیرم یعنی نباید بگیرم به خاطر شما.... ولی طفلی مامان جون و خاله فایزه هلاک شدن از گرما و تشنگی...  دخترکم ما اینقدر گشتیم تا بالاخره 24 تیر یه تخت و کمد و ویترین سفید و شیک واست انتخاب کردیم خیلی نازه مامانی  .  ... دو منظوره هم گرفتم ...
25 تير 1393

سوزش معده مامانی

سلام دختر گلم.. هدی جون من خوبی مامانی؟ الهی مامان قربونت بره جیگرم. . عزیزم تکونات زیاد شده گل مامان.... اینقدر خوشحالم که سالمی و داری توی دلم شیطونی می کنی فدات شم... ایشالا روزا زودتر بگذره و تو به دنیا بیایی تا شیطونیاتو از نزدیک با چشمام ببینم عزیزکم... راستی دخترم یکی دو روزه معدم اینقدر می سوزه که حد نداره مخصوصا وقتی که غذا می خورم یا دراز می کشم خیلی خیلی می سوزه    آخه دخترم اینا از حالتای بارداریه... ولی خوب عیب نداره مامانی... همینم واسم شیرینه... مهم اینه که من تو رو دارم همدم من دختر ناز من.....  ایشالا همیشه سالم باشی گل مامان... می بوسمت....  ...
7 تير 1393

تغییر شکل مامان فهیمه

سلام دخترکم عزیزکم.... خوبی قربونت برم؟ ایشالا که همیشه خوب باشی گلم.... عزیزم من عاشقانه دوستت دارم و بی صبرانه منتظرم که تو به دنیا بیایی فرشته من.... .   هدی جونم یه اتفاق جالب واسم افتاده مامان... می دونی چی شده؟  امروز که داشتم لباسمو عوض می کردم یه دفعه دیدم که یه خط قهوه ای رنگ از پایین شکمم شروع شده و اومده بالا اولش خیلی ترسیدم ولی بعدش گفتم اینا همش به خاطر اینه که یه نی نی ناز توی دلم دارم.... تازه مامانی خجالت می کشم بگم ولی دور نافمم تیره شده بود... خیلی باحال شده... از این صحنه عکس گرفتم مامان تا تو وقتی بزرگ شدی نشونت بدم... فک کنم باید برات جالب باشه مامانی که وقتی که تو توی دلم...
31 خرداد 1393

اولین لگد هدی خانوم

سلام هدی جونم خوبی دخترکم؟ قربون خودتو اسمت برم جیگر طلای مامان... عزیزکم امروز یه اتفاق خیلی قشنگ واسم افتاد عزیزم... ساعتای تقریبا هفت و هشت بعد از ظهر من پای تلوزیون روی کاناپه دراز کشیده بودم که یه دفعه از جا پریدم انگار یه چیزی زیر دلم محکم بهم ضربه زد تمام زیر دلم به خاطر اون ضربه تیر کشید.. اولش اینقدر ترسیده بودم که نگو ولی دو دقیقه بعدش با خودم گفتم که بله دختر خانوم من اولین لگد زندگیشو به مامان فهیمش زد... قربون اون پاهای کوچولوت بره مامان... لگداتم قشنگه جیگرم... هیچ وقت اون لحظه رو فراموش نمی کنم مامانی... هدی جونم از اون روز دیگه شیطونیای خاصت شروع شد جیگر طلا... خدا ایشالا برام نگهت داره عزیزکم... عاشقتم هدای شیطون بلای...
28 خرداد 1393

بالاخره اسم دخترم معلوم شد

سلام جیگر مامان خوبی دخترکم؟ الهی بمیرم مامانی که هنوز اسم نداری جیگر طلای من... منو بابا امین چند وقته داریم فکر می کنیم که اسمتو چی بذاریم ولی به هیچ نتیجه ای نمی رسیم... یه اسمی رو من دوس دارم بابا امین دوس نداره یه اسمی رو بابا امین دوس داره من دوس ندارم... نمیدونم چی کار کنم کلافه شدم دوس  دارم اسم داشته باشی مامانی تا با اسمت صدات کنم... عزیزم مامان جونت یه روز بهم گفت که موقع اذان صبح از خواب بیدار شو وضو بگیر دو رکعت نماز بخون و به نیت اسم بچت لای قرآن رو باز کن... من هم همینکار رو کردم مامانی خیلی برام جالب بود دو سه بار قران رو باز کردم هر بار که این کار رو می کردم اسم هدی می اومد... انگار خدا میخواد که اسم تو هدی باشه...
24 خرداد 1393

خرید سیسمونی

سلام دخترک مهربونم خوبی مامان جون؟ خیلی خوشحالم که تو رو دارم مامانی... اونقدر که ذوق خرید سیسمونی برای تو داره منو دیوونه میکنه... مامانی من و مامان جون و خاله فائزه از امروز شروع کردیم واسه خرید سیسمونی برای شما خوشگل خانوم... عزیزم خاله فائزه خیلی مهربونه ها خیلی دوستت داره... هر مغازه ای که می رفتیم و لباس دخترونه می دیدیم غش می کردیم از ذوق و شوق.. دخترکم میدونی برات چیا خریدیم؟ اول که شروع کردیم به خریدن لباس نوزادی و لباس مهمونی... وای خدا چه لباسایی برات خریدیم جیگرم یکی از یکی نازتر و ملوس تر... بعد اسباب بازی   و لوازم نوزادی خریدیم.. آخر سر هم کالسکه و روروک و کریر و ساک نوزاد و آغوشی واست خریدیم جیگر مامان.. آخ که ...
20 خرداد 1393

سونوی آنومالی دخملم

سلام دخمل گلم خوبی مامانی؟ الهی که مامان فدات بشه عزیزم... نمی دونی که چقدر دوست دارم. هر روز حسم بهت هزار برابر می شه جیگرم. لحظه شماری می کنم که تو رو توی بغلم بگیرم و بوست کنم دخترکم.. مامانی امروز صبح بابا امین رفت مطب دکتر مهدوی تا برای سونوگرافی وقت بگیره واسم... ساعت 12/30 ظهر بهم نوبت داد.. توی مطب که نشسته بودم همش دلهره داشتم که نکنه یه وقت مشکلی وجود داشته باشه.. واسه همین همش صلوات می فرستادم و ذکر می کنم تا آرامش بگیرم.. خلاصه نوبتم شد و رفتم داخل دل تو دلم نبود عزیزم... تا اینکه خانوم دکتر دستگاه سونو رو گذاشت روی شکمم و من گل خوشگلمو توی مانیتور دیدم.. وای مامانی خیلی ناز بودی قربونت برم هر چند ثانیه یه دفعه تکون می خورد...
17 خرداد 1393