دیگه می ریم خونه خودمون
سلام دخمل قسنگم... خوبی مامان؟ عزیزم خیلی دوستت دارم.. دیوونه وار عاشقتم... مامانی یکی دو روزه احساس می کنم حالم بهتر شده. انگار حساسیتم نسبت به بعضی بوها کمتر شده عزیزم. خدا رو شکر دیگه بالا نمیارم.... راستی عسلم الهی من قربونت برم امروز 16 خرداد یه اتفاق خیلی خوب واسم افتاد.. صبح که از خواب بیدار شدم با بابا امین صبحانه خوردیم و بابا امین شروع کرد به خوندن درساش.. آخه بابایی امتحان داره جیگرم... یه دفعه به دلم افتاد و به بابایی گفتم که امین پاشو بریم خونمون شاید دیگه از بوی خونمون بدم نیاد، شاید خوب شده باشم... بابا امینم قبول کرد و رفتیم سمت خونه... وقتی می خواستم وارد خونه بشم اینقدر استرس داشتم که نگو... همش فکر می کردم که الانه...
نویسنده :
فهیمه
20:06