دردای شدید ماه آخر
سلام دخملی... خوبی گلکم؟ واااای مامانی یادته گفتم دردای اصلی تو راهه مونده هنوز؟ دخترم بالاخره رسیدم به اون روزا....چند روزه وحشتناک درد دارم.... زیر دلم... لگنم... رونام... کناره های پام.... کمرم.... باسنم.... خلاصه همه جام درد می کنه.... راه که میرم لنگون لنگون باید قدم بردارم... داری سنگین میشی... همه وزنت پایین شکممه... خیلی واسم سخت شده عزیزم.... شبا از شدت درد گاهی از خواب می پرم... گاهی می شینم گاهی راه می رم تا بهتر بشم.... توام جدیدا هی خودتو سفت و قلمبه می کنی شدیدتر از قبل چنان می چسبی به پوستمو فشار میاری که واقعا دردم می گیره... ولی همه اینا می ارزه مامانی.... می ارزه به دیدنت و داشتنت... تازه همه اینا به کنار، برای تک تک این لحظه ها واسم ثواب می نویسن... بی خودی که بهشت زیر پای مادر نیست که عزیزکم.... الان که دارم اینو می نویسم دارن اذان مغرب می گن... بغضم گرفته مامانی.... توام داری توی دلم تکون می خوری... انگار توام مثل من احساساتی شدی.... مامانی من سه شنبه باید برم دکتر واسه معاینه... الان هفته سی و هفت هستم... اگه سزارینی باشم هفته دیگه به دنیا میایی و من روی ماهتو می بینم... اما اگه طبیعی باشم ایشالا دو سه هفته دیگه توی بغلمی عشقم.... مادر شدن خیلی حس عجیبیه... خوشحالم که خدا این توفیق رو بهم داده که مادر باشم.... دوستت دارم مادر.... می می رم برات مادر.... زودتر بیا تا مثل پروانه دورت بگردم مادر.... ایشالا خدا به حق امیر المونین تو رو واسم نگه داره نازنینم... اشک امونمو بریده مامانی.... سپردمت به خدا ایشالا خودش در همه حال مراقبت باشه مادرم.... عاقبت به خیر باشی دخترکم....